«هرمزگانمن» ازاثرات سوء طلاق درجامعه گزارش میدهد؛رنجی که میکشیم
هرمزگان من- فرشته قاسمی
هنگامی که آخرین اشعه خورشید برروی دریا خودنمایی می کند تا مهتاب مردم را به مهمانی شب دعوت کند به یکباره نوارساحلی شهربندرعباس نور باران می شود.لامپ های آویزان با رنگ سفید و زرد خبرازجنب و جوش و رونق کسب کارمی دهند.اینجا ساحل خواجه عطااست.ازدوردست تا چشم کارمی کند نورمی بینید و نور.اینجا زندگی با نان محلی و چاشنی سوراغ و مهیاوه درهم آمیخته است.ساحل درقرق زنانی است که با پوشش زیبای محلی، نانی به دست من وتو میدهند تا نان آورخانه لقب بگیرند.زنان مطلقه سرپرست خانوار،نان آورانی که باید درشرایط سخت به قیمت”جان” و تن دادن به کارهای گاه “مشقت بار” امرارمعاش کنند. زنانی که اغلب ازآسیبهای زیادی رنج می برند.داستان زندگی این گروه اززنان شنیدنی ودرعین حال غم انگیزهم هست.
بچههای بیگناه
زنی برقع به صورت، چهره اش پنهان،یکه و تنها نظرم را جلب می کند.نزدیک که می شوم، با گویش زیبای محلی(بندری)می گوید:«خاله،چند تا کامل یانه؟».می گویم: « کامل نه. فقط یکی سوراغ ». با تبحرخاصی نواله خمیر را بر روی تابه حرکت می دهد. با چاشنی” سوراغ “ تزییناش می کند.دریک چشم به هم زدن نان آماده می شود.جزمن مشتری دیگری ندارد.
ازاومی پرسم که چند سال است به این کارمشغول شده؟ می گوید:«۱۱سال است که ازاین طریق امرارمعاش می کنم».اززندگیاش می پرسم و اواینگونه تعریف می کند:« شوهرم یازده سال پیش با زن دیگری ازدواج کرد،من ماندم و بچه هایم. به هردری زدم موفق نشدم کاری پیدا کنم».بعد ازکشیدن آه می گوید:«چگونه می توانستم بچه هایم را رها کنم، پدرشان که از زیر بارمسئولیت شانه خالی کرده بود اگرمن نیزمی رفتم چه برسربچه های بی گناهم می آمد».هنگامی که اشتیاقم را برای شنیدن داستان زندگیش دید، خودرا «فوزیه» معرفی میکند و ادامه میدهد:«اوایل که این کار را شروع کردم به بازارآشنا نبودم وبی سوادی را دلیل بدبختی خودم می دیدم ازاین جهت فرزندانم را تشویق کردم که درس بخوانند.آنها نیزوقتی ازمدرسه برمی گشتند اینجامی آمدند،کنارم درسهایشان را می خواندند».اوادامه می دهد:«هزینه زندگی خیلی سنگین شده،مجبورم درکنارپخت نان محلی به زری بافی ،دوخت شلوار بندری وکاردرمنزل مردم هم مشغول شوم».
همچنان آماده شنیدن ادامه قصه زندگیاش هستم،می گوید:«اینجا زنان زیادی هستند که به دلیل اینکه سرپرست ندارند ومطلقه هستند مشغول کارند». به یکباره چندمشتری ازراه می رسد. رشته کلامش را قطع می کند،من نیزاو را با مشتریهایش تنها می گذارم.
بی خبری مسئولان
چند مترآن طرف ترزن دیگری بساط پهن کرده وجمعی ازجوانان، نان توموشی به یکدیگرتعارف میکنند. دقایقی صبرمی کنم تا این زن تنها شود.خود را فاطمه معرفی می کند.میگوید:«مجبورم کارکنم.اگرسرپرستی داشتم به کارهای خونه و درس ومشق بچه ها می رسیدم».اوبا انتقاد ازبی توجهی مسئولین به این دسته اززنان تاکید می کند:«برخی ازمسئولین ازحال ما خبرندارند.آنهایی هم که این شرایط ما را می بینند، به جای اینکه مشکل ما را رفع کنند و حرف ما را بشنوند بساط ما را جمع می کنند.توقعی از مسئولین نداریم فقط از آنها می خواهیم درکارهایمان سنگ اندازی نکنند واگرنمی توانند مشکلمان را حل کنند مشکلی به مشکلاتمان اضافه نکنند».همچنان درنوارساحلی مشتاق شنیدن داستان هزار ویکشب زنان سرپرست خانواده هستم. با زنی هم کلام می شوم که همسرش او را با ۲ فرزند دخترو یک پسرتنها گذاشته و زندگی مشترک دیگری آغازکرده است.او«مریم» نام دارد و پسرنوجوان کناردستش را «آرش» صدا میزند.
اومی گوید:«دو فرزندم ازکم خونی دررنج هستند،مجبورم سخت کارکنم تا بتوانم پول درمان بچه ها را جورکنم.آرش هم هروقت درس و مشق نداشته باشد به من کمک می کند».
آوارجدایی پدرومادر
زندگی گاهی تلخ است، اما وقتی طلاق وارد خانهها میشود، تلخیاش تیز وگزنده است. مثل نیشی که تا عمق روح فرو میرود. کودکانی که روزگاری درآغوش امن مادر و پدر رشد میکردند، امروزدرانزوای مدرسه، در نگاههای کنایهآمیز همسالان و در دلهای شکسته خود گرفتارند. تربیتشان ازکنترل والدین خارج شده و خاطراتشان با زخمهای روانی، شرمندگی و فشاراقتصادی آمیخته است.
«آرش» نوجوان ۱۵ ساله که حاصل طلاق است و درامرارمعاش به مادرش کمک می کند ازسختی های زندگیاش درنبود پدرمیگوید: «وقتی خانوادهام ازهم جدا شدند،حس کردم دنیا روی سرم خراب شد. نگاههای کنایهآمیزهمسالان، شرمندگی درمدرسه و سکوت خانه، همه مرا خالی کرد».نگاهش به موج دریا می دوزد وادامه میدهد:«یک بار تلاش کردم خودم را خلاص کنم… زنده ماندم تا دوباره درد را تحمل کنم. مواد تنها پناهگاه بود.لحظهای فراموش میکردم.اما تلخی دوباره میآید،همیشه میآید».اوکه اکنون به کمک دوستانش به زندگی عادی برگشته،امیدواراست درکنارمادر،آینده خوبی برای خود و خواهرانش بسازد.
پیامدهای مستقیم طلاق
درهوای گرم و شرجی بندرعباس ودرسکوت مدارس،با مهدی شریفی روانشناس یکی ازمدارس، هم سخن میشوم.اودرخصوص شرایط زندگی آرش وآرش هامیگوید:«آرش، نمونهای ازهزاران نوجوانانی است که درسایه طلاق رنج میکشند. این بچهها نه تنها با فشار روانی خانه، بلکه با نگاههای کنایهآمیزهمسالان، شرمندگی و انزوا دست و پنجه نرم میکنند».او ادامه میدهد:«وقتی والدین ازهم جدا میشوند، خلا روانی ایجاد میشود. این نوجوانان به رفتارهای پرخطر و اعتیاد روی میآورند و گاهی هم اقدام به خودکشی میکنند».اومعتقداست:«طلاق، زندگی زن و مرد و روح بچه ها را ویران میکند. اضطراب، افسردگی، انزوا، گرایش به اعتیاد و افکارخودکشی، پیامدهای مستقیم طلاق هستند».این روانشناس، دلایل اصلی طلاق را فشاراقتصادی، ضعف مهارتهای ارتباطی، ناتوانی درمدیریت اختلافات و نبود آموزش مهارتهای زندگی میداند.شریفی تاکید میکند:« پیشگیری ازطلاق نیازمند آموزش پیش ازازدواج، مشاوره خانوادهمحور، یادگیری مهارت حل تعارض و شبکههای حمایتی است».شریفی ادامه میدهد:«وقتی والدین یاد بگیرند چگونه با استرس، اختلاف و فشارهای اقتصادی کناربیایند،کودکان کمترآسیب میبینند. حمایت روانی و اجتماعی و ایجاد فضای امن روانی، گامهای مهمی درکاهش آثارتلخ طلاق است».
فرهنگ سازی وظیفه همگانی
واقعیتی که نباید پنهان کرد اینکه طلاق زنجیرهای اززخمهاست.زخمهایی که زنان،مردان و بچه ها را قربانی میکنند.خانههایی که روزی پناهگاه بودند،امروزپرازسکوت و تنهاییاند.متاسفانه آمارطلاق درایران وهرمزگان هر روز بیشتر میشود و این موضوع باعث نگرانی خانوادههای زیادی شده است. مخصوصاً دخترها و پسرهای جوانی که درآستانه ازدواج هستند با مشاهده این آمار ترجیح میدهند همچنان مجرد باقی بمانند و خودشان را درگیر مسیر پرپیچ طلاق و دادگاههای خانواده نکنند.اما اینگونه نیست و طلاق برای همه افراد اتفاق نمیافتد و هیچکدام از زوجهای جوان با هدف اینکه از هم جدا شوند وارد زندگی مشترک نمیشوند. بلکه شرایطی که در طول زندگی به دلایل مختلف به زن و مرد تحمیل میشود این جدایی را شکل میدهد.بیاییم با فرهنگ سازی وآگاه سازی جامعه وخانوادهها به پیامدهای تلخ طلاق،مانع رشد این پدیده شویم.
انتهای پیام/
نظرات