Skip to content

من هم جا ماندم

هرمزگان من- فاطمه احترامی؛ داستان دقیقا از جایی شروع شد که مادرم وقتی من را باردار بود در قلبش مهر تو را داشت. از آنجایی شروع شد که در جلسات عزای تو شرکت کرد. از آنجایی که برای مصیبت های تو و خانواده ات اشک ریخت. از همانجا….دقیقا همانجا…..مهر تو در گوشت و پوست و استخوان و تک تک سلول هایم نفوذ کرد. بدون آنکه بدانم…… اما وقتی آمدم به این دنیای رنگارنگ و داستانت را شنیدم . نفهمیدم چطور…ندانستم چطور… چنین انسان های سنگدلی در این دنیا سر راه تو قرار گرفتند. آخر مگر میشود این حجم از مظلومیت و مصیبت برای یک انسان و خانواده اش اتفاق بیفتد ؟

بیشتر عاشقت شدم . عاشق سینه چاک . عاشقی که هنوز حرم یار را از نزدیک زیارت نکرده بود. من با نوشیدن چای روضه تو بزرگ شدم. با اشک هایم بر حضرت علی اصغر(ع) و حضرت رقیه (س) زندگی کرده ام . من با شنیدن صحبت های تو درس ادب را آموختم .

و منی که با عشق به تو و اهل بیتت بزرگ شدم حالا میخواستم برسم به خود خودت . بیایم و ضریحت را در آغوش بگیرم و برای تمام سال هایی که روضه ات را شنیدم بلند بلند گریه کنم. برای مظلومیت طفل شیرخواری که تشنگی امانش را بریده بود.

آری برای همان خواهر استواری که جان دادن برادرش را دید ولی قدرتمندانه آن چنان بزم یزید را به هم زد که در تاریخ ثبت شد. خواستم پیاده بیایم سمتت ببینم اسرا را از چه راهی برده اند.

پیاده بیایم که با تاول پاهایم حرف بزنم. پیاده که تک تک ریگ های بیابان را سرزنش کنم که چرا در برابر این همه بی حرمتی دشمنان هیچ کاری نکرده اند .

 سر خورشید غر بزنم که چرا برای مدتی خاموش نشد تا اسرا پابرهنه روی ریگ های داغ راه نروند. کاش از دستشان کاری برمی آمد. کاش از دستم کاری بر می آمد . میدانم دوستم داری , میدانی دوستت دارم. این برای من یک معامله دو سر برد است. هم در دنیا هم آخرت .

می گویند امام حسین (ع) همه محبانش را دوست دارد . چه خوب , چه بد , چه پاک , چه گناهکار . تو که مرا دوست داشتی پس چرا دعوتم نکردی ؟ یعنی انقدر کارم گیر است ؟ میدانم تقصیر تو نیست . تقصیر خودم است . آنگونه که تو دوست داشتی زندگی نکردم . حق داری . با چشم و گوش و زبانم گناه کردم . حق داری .

جاماندم ….. مثل پرنده ای که لانه اش را گم کرده . مثل آن تشنه ای که لیاقت باران ندارد . جاماندم اما امیدوارم . امیدوارم که سال بعد , سال های بعد من را هم ببری پیش خودت که دیگر انگ گناهکاری و جاماندگی به خودم نزنم . یا من را ببر آنجا که هستی یا بیا.

انتهای پیام/

نظرات

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

Back To Top
Search