شمال از شمال شرقی
تجربه سفر با کاروان و پرشین کمپ
مقدمه- گردشگری پدیدهای است که از زمانهای بسیار دور، در بین انسانها وجود داشته و این پدیده به مرور رواج پیدا کرده و با توجه به تحولات اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی، به صورت کنونی رسیده است.
ایران یکی از هشت کانون مهم شکلگیری تمدن بشری در جهان است و نخستین آثار مدنیت که در این سرزمین کشف شده، به هزارهی پنجم پیش از میلاد مسیح، تعلق دارد.
کشورمان ایران در طی دورههای مختلف مورد توجه بسیاری از سیاحان بوده که به منظورهای خاصی از تجارت و داد و ستد، تفریح، دیدن اماکن فرهنگی و تحصیل … به آن مسافرت میکردهاند.
وجود رسوم مختلف در کشورمان، پناه بردن به طبیعت در ایام مختلف سال به صورت دستهجمعی و گروهی نشان از وجود روحیهی گردشگری و سیر و سفر در بین مردم سرزمین مان دارد.
روشهای مختلفی جهت مسافرت در طول تاریخ بوجود آمده است. این روشها، برحسب پیشرفت صنعت و علاقه مندی گردشگران، تنوع زیادی به خود دیده است.
همراه داشتن امکانات زندگی روزمره در طول سفر، یکی از علاقه مندی های گردشگران است. به مرور زمان به شکل کمپر و کاروان (ماشین ها و خودروهای سفری) امروزی، نمود پیدا کرده است.
سفر با ماشین و خودروهای سفری در ایران نیز چند دهه قدمت دارد. با توسعه شبکه های اجتماعی، فکر تمرکز و جمع کردن علاقه مندان این نوع سفر، سبب ایجاد گروه پرشین کمپر شد.
پیش از آغاز سال ۱۴۰۰ با این گروه آشنا شدم. ملحق شدن به گروه پرشین کمپر و ذوق سفر و تجربه ی جدید مرا غافلگیر کرد. فرصت و زمان کمی داشتم برای ملحق شدن به گروه، بهترین گزینه هواپیما بود. از تهران به مشهد پرواز کردم. مدتی در فرودگاه مشهد کلافه و سردرگم و بلاتکلیف بودم. عصبی تلفنی معترض شدم. اولین تذکر از مسلمی مدیر و لیدر گروه پرشین کمپر در فرودگاه مشهد گرفتم، چرا که من شش – هفت ساعت زودتر رسیده بودم و اعتراض کوچکی کردم!
لیدر با صدای پر از آرامش پیغام داد، اگر همسفر غرغرو هستید از همین راهی که آمدید لطفا برگردید!
آموختم آستانه صبر و تحمل خود را باید بالا ببرم، در شهر طوس، در کنار آرامگاه فردوسی به پارت یک گروه پرشین کمپر پیوستم. بارش گلوله های پنبه ی برف شروع شده بود و محوطه اطراف آرامگاه فردوسی کم کم سفید پوش می شد. به همین علت یک روز سفر به تأخیر افتاد. لیدر گروه این احتمال را می داد شاید بعضی از رانندگان خانم یا آقا تجهیزات یا مهارت کافی رانندگی در برف و بوران را نداشته باشند. با فرو نشستن برف، گروه پرشین کمپر سفر خود را آغاز کرد.
بیشتر ماشین ها کمپر بودند اما ماشین هایی از قبیل پراید، تیبا و… هم در جمع کمپر دارها دیده می شد. در طول مسیر نکات ایمنی و اطلاعات جاده و راه مرتبأ توسط مسلمی به اشتراک گذاشته می شد. از روز دوم سفر کم کم با همسفرها آشنا شدم، خانم هایی که به تنهایی با وسیله شخصی به این خانواده پیوسته بودند. در کنار خانواده پرشین کمپر با اطمینان خاطر سفر می کردند. در مسیر طوس به سرخس طبیعت هنوز زمستانی بود. در سه کیلومتری شهر مزداوند یکی از بزرگترین و عمیق ترین غارهای استان خراسان رضوی قرار داشت. غار مزداوند، قدمت آن به هزاره دوم قبل از میلاد می رسید. دهانه غار در میان تخته سنگی قرار داشت. وقتی وارد غار مزداوند شدم ناخوداگاه به یاد خیلی از داستان های تاریخی از جمله اصحاب کهف و چله نشینی زهاد و … افتادم، هوای غار در زمستان و تابستان همیشه ثابت و معتدل است. دیواره های غار پوشش آهکی داشت. عبور از دالانی باریک و تنگی که مجبور به خم کردن سر و کمر بودیم هیجان انگیز بود، بعد از عبور از آن وارد یک تالار بزرگ شدیم، تاریکی و قطعی برق احتمال وجود خزنده و خفاش ما را از ادامه مسیر در غار باز داشت.
وجود چشمه های آبگرم در نزدیکی غار جاذبه گردشگری این منطقه را بیشتر کرده بود.
بعد از پیمودن ۸۵ کیلومتر راه وارد شهر کوچک و آرام سرخس شدیم، شهری که در درونش آثار تاریخی، دریاچه، کاروانسرا و پل های قدیمی فراوانی جا داده است. از این شهر می توان پسته و خربزه سوغات بُرد. در یک کیلومتری شهر بنای عظیم و باشکوهی در میان دشت خودنمایی می کرد. آرامگاه شیخ لقمان عارف شوریده دل در فاصله کمی از مرز ایران و ترکمنستان قرار دارد. قدمت بنا را مربوط به دوره سلجوقی می دانند.
به هنگام غروب در ورودی شهر سرخس کمپ زده شد، هوا سرد بود. اما پیام های زیبای لیدر باعث دلگرمی مان می شد، وزش باد، سرما و گاهی طوفان نعمتی بود که سفر ما را جذاب تر کرد! و ما این چنین خاطرات مان را در روزهای آتی تا به بلوچستان برسیم، پیوند می زنیم به دریا، آفتاب سوختگی و گرما، این ها در کنار هم سفر را دلچسب تر می کند.
روز بعد آرام آرام در هوای آفتابی، جاده دوطرفه و دشت هایی که کم کم از سفیدی به سبزی گرایش داشت، سفر را ادامه دادیم، وارد جاده فرعی شدیم آوای دل نشینی از سمت تپه ها به گوش می رسید وقتی سر می چرخاندی به طرف صدا، بره ها و گوسفندان زیبا را می دیدی که در دامن طبیعت در حال جست و خیز بودند، به دور از هر دغدغه ای، صحنه ای زیبا در دل طبیعت به قاب کشیده شده بود. به سمت راست جاده که نگاه می انداختی، کاروانسرای رباط شرف را می دیدی که در دل طبیعت به زیبایی پهلو گرفته، این اثر با شکوه و بی مثال روزی منزلگاه با عظمتی در جاده ابریشم بود.
این بنا یکی از شاهکارهای معماری هنر ایرانی، که به زیبایی از ترکیب دو هنر آجرکاری و گچکاری در به رخ کشیدن آن استفاده شده است. بعد از تهیه بلیط و توضیحات مسلمی راجع به تاریخچه رباط شرف پا به درگاه کاروانسرا گذاشتم.
سر دری زیبا که روی آن نوشته شده بود. این بنا از کاروانسراهای شاهی و رباط های جاده ابریشم است. باستان شناسان از روی نوشته های موجود بر روی کتیبه بنا قدمت کاروانسرا را زمان سلطان سنجر سلجوقی می دانند.
رباط دو صحن و هر صحن چهار ایوان با پلان صلیبی شکل، چند مسجد و مهراب دارد.
لبه سکو اتاقکی که مخصوص مسافران بود نشستم و به قرن ها پیش سفر کردم، هیاهو رفت و آمد کاروان ها، آب خوردن چند شتر و اسب از حوض وسط رباط، پر بودن اصطبل های اطراف حوض، معامله کالا در یکی از صحن های رباط و احساس رضایت در چهره هر دو مسافر، این رباط جای امنی برای استراحت کاروان ها بود. با صدای جیغ بابا، بابا گفتن پسر مسلمی به خودم آمدم!
سفرمان به سمت تربت جام ادامه یافت، در طول مسیر فرصتی پیش آمد تا با خانواده پرشین کمپر بیشتر آشنا شوم . این که چه عاملی باعث شکل گیری خانواده پرشین کمپر شد.
نوری موسس پرشین کمپر، گفت: سوم اردیبهشت نود و چهار با ماشین شخصی در سفر بودم به مکان و جاهای بکری که می رسیدم، دوست داشتم در آنجا اتراق کنم اما به خاطر امنیت و تعداد کم همسفر مجبور می شدم مسیر و راهی که به سختی رفته بودم، برگردم و به تاریکی شب برخورد نکنم و خودم را به یک مکان امن به رسانم.
این مشکلات سبب شد بعد از تحقیق و بررسی زیاد به فکر تهیه کاروان بیفتم که می توان به عنوان یک مکان امن و با داشتن تمام امکانات سفر به هر جای که می رسیدم در واقع همانجا شب را سر کنم. این امر باعث تشکیل پرشین کمپر شد.”
وی در ادامه اضافه کرد؛
“به اشتراک گذاشتن اطلاعات فنی در خصوص کاروان،
گسترش اطلاعات مکان های گردشگری ایران،
گسترش فرهنگ ایرانگردی،
تبادل اطلاعات بین علاقمندان از اهداف مهم تشکیل گروه بود”
پنجمین روز از سفر در مسیر سرخس به تربت جام هستیم، جاده ی باریک با دشت های نیمه سبز در دو طرف، به پاسگاه مرزی می رسیم. بعداز چند سوال و جواب و توصیه های امنیتی( در بین راه توقف نکنید) به راه ادامه می دهیم، گاهی در قسمت های بلندی جاده رودخانه آرامی نمایان می شد. طبیعت زیبا و هوای دلچسب باعث شد به توصیه پاسگاه توجه نکنیم. در نزدیکی رودخانه که چشم انداز سد را داشت در حد یک چای خوردن در هوای ملس توقف کردیم. زیبایی طبیعت اطراف و همسفران و سگ دورگردی که با دادن چند تکه نان و شیرینی با همه رفیق شده بود و حاضر نبود از کادر عکس پوپک خانم خارج بشود. این خاطره را با چند عکس به ثبت رساندیم. طی تماس های مسلمی با مسئولان مربوطه برای بازدید از سد دوستی بخاطر مسایل امنیتی و تعداد زیاد همسفر ها امکان پذیر نشد. سد بر روی رودخانه مرزی هریرود احداث شده است و کار مشترکی بین کشور ایران و ترکمنستان است و نام دوستی بر آن نهادند.
در ادامه راه نظر مسلمی را راجع به زیباترین و سالم ترین اعتیاد در زندگی می پرسم و با چه ترفندی می توان صاحب بانک اطلاعاتی خوب در مورد کشورمان ایران باشیم؟
مسلمی می گوید: “یک مساله ای که هست اعتیاد فقط به مواد مخدر نیست به هر چیزی که شما زندگی ات را تعطیل کنید و اهمیت بیشتر بدهید عملاً به آن موضوع اعتیاد پیدا کرده اید. اگر نباشد اذیت می شوید، امروز اگر کسی از من سوال کنند می گویم برو زندگی عادیت را بکن و در کنارش کاری کنید که از سفر هم لذت ببرید. یک هفته یا دو هفته ی یکبار سفرهای یک روزه به طبیعت و در طول سال چهار تا پنج سفر به خارج از شهر یا استان داشته باشید و اگر توانش باشد یک سفر خارجی هم در برنامه خود بگنجانید. بعد از گذشت ده الی پانزده سال خودبه خود متوجه می شوید، شما درصد زیادی از ایران و کشورهای به درد به خور دنیا را گشته اید و این بانک اطلاعاتی شما بعد از ده سال پر می شود. البته بیشتر جهانگردها همین جور شروع کردند. اینجوری نبوده که روز اول رفتند و دنیا را گشتند. کم کم گشتند. یک روز متوجه شدند خیلی گشتند و یک بانک اطلاعاتی خوبی دارند. این پیشنهاد من برای افراد عادی است. از زمانی که سفر یک مقدار دارای رتبه اجتماعی شده درصد ناچیزی از افراد دارند تظاهر می کنند. اصلاً آن طور نیستند که می گویند. مسلمی می خندد! فکر می کنم از اینجا خطاب به خودش صبحت می کند!
مسلمی ادامه می دهد؛ “درصدی هم واقعاً به اعتقاد من شاید ژن های شان مشکل دارد. من اطلاعات پزشکی ندارم، این دسته از آدم ها زیر سقف اذیت می شوند. نمی توانند زندگی کنند!
یک فرد عادی نباید خودش را با این ها مقایسه کنند. آن شخص روحیه اش نیاز دارد و گرنه افراد عادی توان اینکه دوازده ماه در سفر باشند را ندارند. تفاوت بین نیاز و دوست داشتن خیلی زیاد است.”
نزدیک ظهر به یکی از شهرهای کهن خراسان رضوی رسیدیم، تربت جام یکی از شهرهای هم مرز با افغانستان که بارها مورد هجوم مغول ها و گورکانیان (تیمورلنگ) قرار گرفته و آسیب های زیادی دیده است. زبان مردم این شهر فارسی و اهل تسنن هستند. اکثر مردم لباس بومی بر تن داشتند مردها جامه ی تا زانو همراه با جلیقه و کلاه، اقوام زیادی از قبیل: عرب ها، بلوچ ها، ترکمن ها، کردها و… در این شهر زندگی می کنند. مقبره شیخ احمد جامی عارف قرن پنجم و ششم هجری در دل شهر قرار دارد که توسط نوادگانش اداره می شود. مرقد شیخ خارج از بناست و یک درخت پسته خودرو کهنسال با عمر تقریبی ۸۰۰ سال در بالای سر مرقد قرار دارد. ابعاد این بنا بزرگ است، شیخ به ژنده پیل معروف بود، زمین های مقبره و اطراف اهدایی از طرف خاتون خدیجه به شیخ است.
شیخ تا سن بیست و دو سالگی زندگی عادی پیش رو داشتند و بعد به مدت دوازده سال در کوه های نامق کاشمر به ریاضت پرداخت تا به درجات عالی عرفان رسیدند. آرامگاه وی شامل موزه قرآن، گنبدخانه، آب انبار، مسجد زیرزمینی، قبور مجاور مزار، چله خانه و… بود. فرصتی که مدیر برای بازدید داده بود برای من که علاقه به پرس و جو بیشتر و هم صبحت شدن با پیرمردها را داشتم، بسیار کم بود. حتی فراموش کردم شماره موبایل، پیرمرد نشسته بر سکوی در آرامگاه که یکی از نوادگان شیخ جامی بود را بگیرم.
ساز دوتار رایج ترین ساز در بین مردم تربت جام است. موسیقی این دیار برخاسته از دل و آیین ها است.
سعادتی بود که با هنرمند و نوازنده چیره دست دوتار عبدالله عبدی آشنا شوم. او در سال ۲۰۱۲ موفق به کسب تندیس صلح و دوستی از سازمان صلح جهانی دانمارک و همچنین سفیر موسیقی ساز دوتار ایران در بیش از هشت کشور معرفی شده است. وقتی صبحت از قدمت ساز دوتار به میان آمد، افسانه و روایات زیادی راجع به قدمت این ساز گفته می شود. از جمله داستان پنهان شدن حضرت زکریا در دل درخت توت است. صدای ساز دوتار را که از چوب توت ساخته میشود، به نالههای حضرت زکریا نسبت میدهند. پیامبری که از دست دشمنان در دل درخت توتی پنهان شد و به دست آنان با اره به دو نیم شد، بیآنکه نالهاش را کسی بشنود !
لباس خراسانی قدمتش به پارت های اشکانی و هخامنشینان بر می گردد. خیلی از آیین های خراسانی با پایکوبی و دست افشانی اجرا می شود. این هنرمند آیین مربوط به کشت گندم تا درو کردن و آیین شکر گزاری را با پایکوبی و دست افشانی اجرا کرد.
هیجان، حلاوت و تجربه های جدید سفر از قبیل:” روزها متوالی نداشتن حمام، آبگرم، ندیدن سقفی بالای سر، دیدن آثار تاریخی، اقوام، شهرها و…. باعث شده بود که تاریخ و روز های سفر را فراموش کنم.
در مسیر بیرجند از شهر نِشتیفان یکی از شهرهای استان خراسان رضوی دیدن کردیم. معروفیت این شهر آسیابهای بادی و قدیمی است. که به آن آسبادها می گویند. آسبادها از گل و چوب ساخته شده، منطقه نشتیفان باد خیز است. آسبادها از بادهای صد و بیست روزه نیرو میگرفتند. روی پله جلو در اتاق، پیرمرد سفید پوش و خوشرویی نشسته بود. از ما دعوت کرد از آسبادهای قدیمی دیدن کنیم قسمت های مختلف آسبادها را با لهجه شیرینی توضیح می داد. چندین لوح تقدیر که بر سینه دیوار بود با افتخار نشان داد و ما کف محکمی زدیم. او با لبخندی که چند دندان بیشتر در آن پیدا نبود، تشکر کرد.
یکی دیگر از جاذبه های این شهر قبرستان قدیمی است که در پشت آسبادهای این شهر قرار گرفته است.
طبق برنامه لیدر قبل از غروب آفتاب باید به شهر بیرجند می رسیدیم و مراسم چهارشنبه سوری در قلعه تاریخی بیرجند برگزار می شد.
طول مسیر فرصتی دوباره ی پیش آمد با موسس گروه نوری در باره چشم انداز خانواده پرشین کمپر گفتگو کنم.
وی توضیح داد: ” هدف ما
ایرانگردی از نقاط بکر و دیدنی است،
سفرهای برون مرزی با دیدگاه معرفی صنعت کاروان ایران و معرفی مکانهای دیدنی ایران است قرار دادن سفر و به خصوص طبیعت گردی در سبد خانواده ها، همچنین همکاری گروه در کمک به گروه های امدادی در مواقع بحران،
کمک به ساخت کاروانهای ویژه ( کاروان های پزشکی درمانی، کاروان های آموزشی جهت مناطق فاقد مدرسه و دورافتاده. …) است.”
قبل از آغاز مراسم چهارشنبه سوری بیشتر همسفرها در صف دستشویی بودند من ترجیح دادم جای صف دستشویی گشتی در محله پایین قلعه بیرجند بزنم و از طرفی با گفتن بعد از فلانی نوبت من است صف رو ترک کردم.
زن های محله پایین قلعه اکثر دم در خانه های شان نشسته بودند و با همسایه ها تبادل اطلاعات می کردند.
مردمی خوش برخورد و مهربانی بودند. کنار زن ها روی پله های که به خانه قدیمی وصل می شد، نشستم. خودم را معرفی کردم از اینکه یک زن جنوبی بودم، استقبال کردند. یکی از زن ها چند سال پیش به بندرعباس سفر کرده بود و خاطرات خوبی از آنجا داشت. راجع به رسم و رسومات منطقه شان پرسیدم، فضا صمیمی تر شد. تخمه و بستنی وسط آمد. من و پیرزن آواز خواندیم. انگار با آهنگ عاشق شدم من در زندگی خاطره عشقی داشت. گلوله های اشک پشت هم سرازیر بود. من هم تحت تاثیر قرار گرفتم. بعضی از زن های کمی دورتر در خانه ها شان نشسته بودند آمدند و نزدیک ما نشستند. از هر گوشه ای سوالی از من پرسیده می شد. پیرزن که ننه صدایش می کردند. چندین حکایت و رسم قدیمی تعریف کرد :« در قدیم رسم بوده، وقتی دختر به خانه شوهر می بردند دو نفر از طرف خانواده داماد و دو نفر از طرف خانواده عروس می رفتند. شب عروسی آنها را یکجا می کردند. دور از جان، خاکم به زوال، اگر عروس دختر نبود. می آمدند سر دختر را می تراشیدند خر را پشت برهنه می کردند(وارنه سوار خر می کردند) دختر را به در خانه پدر می بردند و در می زدند و می گفتند: ” بیایید در وا کنید که عروس تون آوردیم، دختری که ته نداشته به ما دادید!”
ننه رو به من کرد و گفت:« جگرم هوا دارد تاریک می شود، بفرما خانه، شام پیش ما باش، از ننه تشکر کردم اما او اصرار کرد لااقل بیا خانه قدیمی که دوست داری ببین و چند تا عکس بگیر”
دست ننه را گرفتم به خانه اش رفتیم دالان باریک بود. همه چی سمت چپ قرار داشت. حمام، توالت و اتاق، اتاق با قالی دست باف لاکی رنگ فرش شده بود. ننه اول با عکس شوهر خدا بیامرزش حرف زد از سر طاقچه کاسه حنای خیسانده ی را آورد.
پرسیدم:« ننه می خواهی به سرت بزنی؟»
گفت: زحمتت می شه جگرم !
مشغول حنا زدن به سر ننه شدم
ننه هم پشت هم سیگار روشن می کرد و می کشید.
سوال کردم: روزی چند نخ می کشی؟
ننه پک محکمی زد و گفت: روزی دو پاکت!
گفتم: روزی دو پاکت!
روزی اینقدر پول برای سیگار می دهی
ننه از کیف پولش یک پلاستیک کوچک که وسطش چیزی بود در آورد و گفت :دردم پول سیگار نیست، دردم این زهر ماریه!
چند عکس از ننه و خانه گرفتم، قبل از خارج شدن از خانه به توالت سری زدم(می دانستم نوبتم در صف قبلی از دست رفت است.)
در قلعه تاریخی بیرجند به گروه پیوستم. فرشته هم سفر مان مشغول کشیدن آش و توزیع کردنش بود.
بقیه هم آرام روی صندلی ها منتظر آش یا در حال خوردن آش بودند.
کمی بعد مسلمی پیامی در گروه به اشتراک گذاشت، متن پیام اینگونه بود:
“سفر زمینی یکی از فلسفه هایش آشنایی با اقوام، جغرافیا، فرهنگ و ملیت ها است و این به این معنا نیست که در یک شهر توقف چند ساعت یا یک روز داریم، بخواهیم این شهر را کامل بشناسیم این نوع شناخت مستلزم به اقامت طولانی تر در آن مکان است جنس سفر ما دیدن بولدها، شاخص ها و دیدن همسفرهای خوب مان است. خواهشی که از عزیزان دارم هرگوشه ی با هر محلی شروع به گپ زدن نکند.”
ناخواسته قوانین پرشین کمپر را زیر پا گذاشته بودم و آموختم برای امنیت بیشتر خود و گروه نباید اطلاعات به محلی ها داد.
مراسم چهارشنبه سوری با تدارکی که همسفران و پرشین کمپر دیده بود با شادی و پریدن از روی آتش تمام شد.
لیدر، برنامه روز بعد گروه و ساعت بیدار باش را اعلام کرد و من مثل یک بچه ذوق زده شده بودم. روستای ماخونیک جای بود که بارها برنامه ریزی کرده بودم اما بخاطر دوری راه و نداشتن آشنا در آن منطقه موفق به سفر نشدم. پرشین کمپر این فرصت را برای من ایجاد کرد تا به آن روستا سفر کنم. این روستا هفتاد و هشت کیلومتری شهر سربیشه قرار دارد.
در جاده فرعی گروه توقف کوتاهی کرد. من به زحمت توانستم پسر مدیر را راضی کنم و از ماشین پیاده بشوم و اثرات ذوق زدگی با یک عکس یادگاری زیر تابلو تا ماخونیک ۳۵ کیلومتر بگیرم.
راهنمای روستا محمد مزدور منتظر ورود گروه بود. نوجوانی به نام محمد جلو آمد و این شعر را برای ما خواند:
“کوه ماخونیک بلند
آبش نرم و قند
خاکش توتیا
مردمش قد کوتاه “
مشهور شدن ماخونیک تنها به دلیل کوتاهی قد مردمان آن نیست. بلکه اهالی این روستا معماری، آداب و رسوم و فرهنگ خاصی دارند که موجب شهرت آنها شده است.
روستای ماخونیک یکی از هفت روستای شگفتانگیز جهان است و به شهر “لیلیپوتیها” معروف است.
راهنما محمد مزدور درباره مردم روستا گفت : ” در گذشته اهالی روستا قد کوتاه و گیاه خوار بودند. از گیاهانی مثل کاهو، شلغم، چغندر و ریشه گیاهان استفاده می کردند تا یک سال بعد از انقلاب روستا جاده نداشت. مردم با هیچ جا در ارتباط نبودند و تمام مایحتاج از قبیل لباس و غذا از طبیعت خود روستا تهیه می شد.
مردم به خاطر گیاه خواری و تغذیه نادرست قدهای کوتاهی داشتند. با بهبود تغذیه و ازدواج با طایفه های دیگر در گذر زمان قد اهالی روستا بلندتر شده است.
از روستای ماخونیک تا مرز افغانستان سی دقیقه فاصله زمانی است و اهالی تسنن هستند که با زبان فارسی و با لهجه ی خاص تکلم میکنند. خانهها در کنار هم و کف خانه ها حدود یک متر از سطح زمین پایینتر و دارای یک در کوتاه چوبی است. کل خانه یا اتاق ده تا دوازده متر است برای رفتن به داخل خانه باید دولا شد. در کنار خانه بنه دون (انباری) ودر کنار آن خانه اتاق (مهمانخانه) قرار دارد. خانه های قدیم همگی رو به مسجد می ساختند. یکی دیگر از آثار تاریخی گورستان زنده به گور است!
افرادی که دچار آبله یا سرخک و … غیره می شدند. با پای خودشان به گورستان زنده به گور می رفتند. پرستاری از این بیماران توسط شخصی که خودش قبل به این بیماری مبتلا شده و جان سالم به درد برده صورت می گرفت. اگر خوب می شد به خانه بر می گشت و اگر بهبود نمی یافت همانجا دفن می شد.
راهنما مزدور از قدمت روستا می گوید: “پانصد متر آن طرف تر از روستا فعلی آثاری مثل قبر گبرها به دست آمده که نشان می دهد قدمت ماخونیکی ها به دوره قبل از اسلام برمی گردد. ماخونیک جدید قدمتش به چهارصد سال می رسد. ماخونیکی ها خودشان را از اقوام افغان نمی دانند. مزدور می گوید: “شخصی بنام احمد میر بلوچ بین ماخونیک و سربیشه، ماخونیک را انتخاب می کند و ساکن می شود و لقب احمد کندک را به او می دهند. آنها خودشان را از نسل او می دانند. ماخونیک ها از طایفه علی ابول و طایفه محمد غلام خدابخش هستند. او از رسم و رسوم می گوید: ” مهریه عروس در اینجا یک خانه، دو بز و بزغاله است و هرگز بزها را نمی کشند و از فرآورده هایش در سال های زندگی استفاده می کنند. رسم است پدر داماد به پسر یک متر زمین می دهد. در همان یک متر زمین جو یا شلغم و … می کارد. حتی بعضی ها بیست سانت زمین دارند که در همان بیست سانت کشت می کنند. اگر مرز بین زمین ها سنگی باشد و در کنار آن سنگ محصولی رشد کنند آن اندک محصول را نصف می کنند!
ماخونیک ها تا بیست سال پیش چای نمی خوردند. اگر کسی چای می خورد می گفتند؛ فلانی عملی است!
در قدیم سرویس بهداشتی ها به صورت سر باز بوده که به آن گاشی می گفتند. چون در و پیکری نداشته کلاه شان را روی دیوار می گذاشتند. که مشخص بشود کسی داخل سرویس است. وابستگی زیادی به درخت بنه داشتند. از چوب بنه کفش (شبیه به صندل بلوچ ها) می ساختند و بند آن از موی بز تهیه می شد. در خانه ها و سقف بنا از چوپ و برگ درخت بنه یا درختان دیگر درست می کردند. یکی از مزیدهای چوب بنه این است که موریانه نمی زند. از بنه یا همان پسته وحشی غذا محلی بنام گندرک درست می کند.
موزه، سنگ های نگاره (نقاشی چوپان و گوسفند)، چشمه و سه برج نگبهانی از جمله جاهای دیدنی روستا است.
در ماخونیک یک اقامتگاه به نام المهدی وجود دارد. مهمان ها را در آنجا پذیرایی می کنند و مهمان را نعمت و رحمت می دانند. قناعت یکی از بارزترین خصوصیات مردم ماخونیک است.
روستا ماخونیک را با خیال پردازی اگر من زن یک مرد ماخونیکی بودم، زندگیم چگونه بود، پشت سر می گذارم !
سفرنامه: مریم احیایی
نظرات