ملتی که کاوه و فریدون دارد هیچگاه تن به خواری نمی دهد
نصرت الله مجیدی شاهنامه پژوه
نصرت الله مجیدی دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران است. وی سال ها است که در هرمزگان زندگی می کند. به گفته ی خودش؛ در سال ۱۳۴۱ چشم به جهان گشودم، متاهل و دارای دو دختر و یک پسر هستم. او از سال ۱۳۶۳ با تدریس در مقطع دبستان در شهرستان های استان تهران کارش را آغاز کرد. سال ۱۳۷۰ و پس از اخذ مدرک کارشناسی در رشته زبان و ادبیات فارسی در مقطع دبیرستان به تدریس ادامه داد. سپس در سال ۱۳۷۶ به استان هرمزگان مهاجرت کرد و به مدت دو سال در جزیره ی قشم آموزگاری کرد و پس از آن به بندرعباس منتقل شد و تا سال۱۳۹۴ که به افتخار بازنشستگی نایل شد، در رشته ی مورد علاقه اش ادبیات فارسی تدریس می کرد.
پس از آن نیز ارتباطش را با تدریس، مطالعه و نوشتن قطع نشد. در سال ۱۳۹۶ موفق به اخذ دانش نامه دکترای زبان و ادببات فارسی از دانشگاه تهران شد.
وی درحال حاضر در دانشکده های استان و مدارس غیر انتفاعی مشغول تدریس است. دکتر مجیدی از عشاق شاهنامه فردوسی است و اطلاعات ذی قیمتی در این باره دارد، به مناسبت ۲۵ اردیبهشت ماه روز ملی گرامیداشت حکیم ابوالقاسم فردوسی به سراغ این استاد هنرور و مطلع رفتم و پرسش هایی پیرامون شاهنامه و زندگی او مطرح کردم و استاد دکتر نصرت الله مجیدی با صبر و حوصله مثال زدنی و دانشورانه به پرسش های مطروحه پاسخ گفت.
شایسته ی یاد آوری است؛ علاوه بر تدریس در آموزشگاه های استان در دانشگاه علمی و کاربردی، دانشکده پیرا پزشکی و دانشگاه پیام نور به صورت پاره وقت نیز تدریس کرده است
تاسیس و ثبت انجمن علمی، آموزشی معلمان ادبیات استان هرمزگان و دو دوره به عنوان دبیر این انجمن به انتخاب دبیران استان از دیگر فعالیت های علمی او است.
تالیف کتاب آموزشی “آرایه های ادبی”، کتاب “ضرب آهنگ شعرفارسی”، کتاب ” شمس و مولانا، مرید و مراد”، تاثیرپذیری مولانا از شمس [پایان نامه کارشناسی ارشد]، ویژگی های ساختاری و ادبی کلیدر [رساله دوره دکترا]، رد پای دُن آرام در کلیدر ، فصلنامه ” اورمزد” بهار ۹۹، سبک شناسی “کلیدر “، بهار ادب ، تهران، زمستان ۹۹ از جمله تالیفات و کارهای دکتر مجیدی در زمینه ی ادبیات پارسی است.
● از دیدگاه شما چرا شاهنامه در ادبیات فارسی کتاب مهمی است و وجوه آن چیست که اینگونه مورد اقبال ایرانیان قرار گرفته است؟
○ شایسته است؛ عقیده ام را در مورد فردوسی و عشقم را درباره ی شاهنامه به اختصار بیان کنم تا جایی که ایجاز سخن موجب اخلال کلام نشود. این کتاب هم از حیث کیفیت و هم از جهت کمیت بزرگترین اثر ادبیات و نظم پارسی است. چون قادر بر درک دقایق آثار ادبی ملت های قدیم و جدید نیستم، ادعا نمی کنم که شاهنامه بزرگترین شاهکار ادبی جهان است و در این راه با احتیاط قدم می زنم!
بی تردید فردوسی در کنار بزرگانی چون مولوی، سعدی و حافظ از درخشان ترین چهره های ادبی پارسی است و تایید و تاکید می کنم، این سه ستاره پر تلالو ادب پارسی در کنار فردوسی ادبیات ما را در جهان به یکی از درخشنده ترین فرهنگ های جهان مبدل کرده اند. از صلابت، هیبت و هیمنه ی بزرگانی چون عمر خیام، نظامی، سنایی و صائب تبریزی و … سخن به میان نمی آورم. چون مبحث درباره ی شاهنامه است به اهمیت شاهنامه می پردازم. اولین منتی که فردوسی بر ما ایرانیان دارد ابقا و احیای تاریخ، زبان در حال زوال و در سیطره ی عرب زدگان بود (چو عیسی من این مردگان را تمام / سراسر زنده کردم به نام)
هر چند قبل از فردوسی متون تاریخی ایرانیان چون شاهنامه منثور ابومنصوری، خداینامک ها، و … بوده اند اما عجیب نیست که این آثار در سیل حوادث و تهاجم ها پی در پی و کتاب سوزی های اقوام بدوی و بربر سوخته و نسخه ای به دست ما نرسیده باشد!
و اگر هم از صفحه ی روزگار محو هم نمی شدند، در بهترین حالت به سرنوشت تاریخ بلعمی یا تاریخ بیهقی و دیگر آثار از بین رفته مانند کلیله و دمنه ی منثور رودکی دچار می شدند!
از همین کتب نصف و نیمه ای که به دست ما رسیده چند درصد از ایرانیان از بود و باش شان اطلاع دارند!؟ یا آنها را می فهمند و دریافت درستی از این کتب دارند.
فردوسی همراه شاهنامه اش سند هویت ملی ما است، بنابر این مجموعه ی تاریخی و فرهنگی قوم آریایی است. همه ی وجوه زندگی، معتقدات و باورهای فکری، دینی و اخلاقی و اجتماعی مان را شاهنامه در خود بازتاب و منعکس کرده است. لباس نظمی که فردوسی بر قامت این مجموعه پوشانده آن را از هر جهت برجسته و هنری کرده است. او سزاوار احترام و راست است که فردوسی وظیفه ی خود دانسته آنچه از گذشته ی ایران به او رسیده امانتدارانه نه چیزی بر آن بیفزاید یا ذره ای از آن بکاهد. بدیهی از جان و شوق و ذوق و اعتقاد و هنر خود بسیار چیزها بر آن افزوده است. و آن مجموعه ی بی روح و فاقد ارزش هنری را به یک موجود زنده و پر از احساس و با روشی هنرورانه مبدل کرده است تا آنجا که می توان گفت؛ شاهنامه عبارت از همه ی تاریخ و فرهنگ پیش از اسلام، ایران است.
● پیش از تالیف شاهنامه، نهضت احیای آداب و سنن ملی ایرانیان چه از سوی سلسله های مانند صفاریان، سامانیان و:خاندان زیاریان و نهضت های مانند شعوبیه در قرون ابتدایی پس از استیلای اعراب آغاز شده بود، و شاعرانی چون اسدی و دقیقی طوسی اهتمامی به حماسه های ایران باستان داشتند. فردوسی چه ویژگی و تفاوت هایی با دیگر حماسه سرایان دارد؟
○ واژه ی دری به اتفاق نظر همه ی فرهنگ نویسان به معنای در و درگاه و منسوب به دربار و درباری است و در اصطلاح به زبان دستگاهدولتی سامانیان اتلاق می شده است. دری دنباله ی پهلوی ساسانی است و این گویش در منطقه ی مشرق ایران رایج بوده است. پس از اینکه حکومت های نیمه مستقل ایرانی پس از اسلام در خراسان و ماورا النهر پیدا شدند، از این میان همه ی گویش های رایج آن مناطق ( نواحی سغد،خوارزم، ماورا النهر و خراسان بزرگ) دری رسمیت یافت و در امور اداری و نوشتن آثار ادبی به کار گرفته شد. لازم به یادآوری است به طور کلی در ایران باستان شعر نداشت! اما مبنای وزن در ادبیات پیش از اسلام با آنچه امروز ما به عنوان شعر عروضی می شناسیم تفاوت ها داشته است. به عنوان نمونه درخت آسوریک با قدمت چند هزار ساله و یادگار زریران دو متن کتابت شده اولی کاملاً غیر رسمی و مذهبی و بر پایه مناظره ی میش و رَز ( انگور) و دومی در بخشی از آن به باورهای زرتشتی می پردازد، هر دو به نظم با تساوی کمیت هجاهد نگارش شده است. یعنی تعداد هجاها ملاک هستند اگر فرض این مصراع ها مثلاً هفت هجایی است مصراع بعدی نیز هفت هجا دارد. کیفیت هجاها مطرح نیست!
یعنی کوتاهی، بلندی و کشیدگی که امروزه در عروض فارسی می خوانیم اصلاً مطرح نیست. هر دو این آثار هم به خط پهلوی است. ایرانیان در ظاهر شعر عروضی را از شعر عربی تقلید کرده اند. هر چند در زبان های ایرانی پیش از اسلام و در کتاب مقدس اوستا نیایش شعر گونه و موزون از سده ها پیش وجود داشته است. روی این اصل ایرانیان فارسی زبان بعد از اسلام به دلیل سابقه ی زیاد، خود را موظف به متابعت از عروض عربی ندانسته و در آن تصرفاتی روا داشته اند. رواج شعر به شکل عروضی از نیمه قرن سوم هجری قمری یعنی سال های ۲۰۰ تا ۲۵۰ هجری قمری جلوتر نمی رود. و پیش از آن اگر شعری بوده بر شیوه ی عروضی نبوده است. شعر فارسی تا به دوره ی پختگی خود برسد و شاعری چون رودکی قد علم کند، تجربیات شاعرانگی زیادی را پشت سر گذاشته است. نخستین نمونه های شعر عروضی زبان دری به دوره های طاهریان مربوط می شود. در این دوره به ابیاتی بر می خوریم که کاملاً عروضی هستند ( بر مبنای کیفیت هجاها، ترتیب و توالی تعداد هجاها و از نظر کوتاهی و بلندی) مانند اشعار ابوحفض سغدی، عباس مروزی،حنظله ی بادغیسی، محمد ابن وصیف سیستانی، ابوسلیک گرگانی و یعقوب سگزی(سکستانی/ سیستانی)
مانند این شعر ؛
خون خود را گر بریزی بر زمین
به که آبروی ریزی در کنار
بت پرسیدن به از مردم پرست
پند گیر و کار بند و گوش دار
عصر رودکی با حضور رودکی در سمرقند و شاعران بلندمرتبه ای چون ابوشکور بلخی و کسایی مروزی به دوره ی خرد آزمایی و تغزل شهرت می یابد. شعر این دوره کاملاً پخته و پرداخته است.
اما عموم و اغلب این شعرها قصیده از بهر خوشایند امیران و شاهان است. شعرها دارای رنگ و لعاب خاصی اما شعر مردم نیست و از مجالس امیران و شاهان فراتر نمی رود. شعر باید بر روی زبان و دل و توی سینه مردم می بایست، جاری باشد. تاریخ و فرهنگ ایران در برخی از کتب به صورت منثور پراکنده بود. بنابر این عصر رودکی، دوره ی بالندگی و پویایی شعر فارسی است اما زبان شعر این زمانه
زبان ملت ایران نیست!
مردم ایران همچنان چشم براه سخنورانی بودند که آرزوهایشان را با زبانی فصیح بیان کنند. سرانجام گشاده زبانی چون دقیقی از راه می رسد اما نمی تواند عصری را به نام خودش به مانند رودکی ثبت کند. بلکه عصر، عصر فردوسی و یا دوره حماسه سرایی ملی و خرد آرمانی نام می گیرد. پس سومین دوره ای که ادب پارسی بعد از اسلام در راه نشر ادب پارسی در قالب شعر به خود دید نیمه ی قرن چهارم تا نیمه ی قرن پنجم هجری قمری است( ۳۵۰ تا ۴۵۰ ه.ق).
این دوران را باید عصر فردوسی نامید. این عصر هم زمان با اوج حاکمیت سامانیان است. در واقع این عصر، دوره ی استقرار اندیشه ی مای ایرانیان حاصل تفکر نهضت هایی چون شعوبیه و جنگ و گریزهای میهن پرستانی چون المقنع، به آفرید، بابک، افشین و ابومسلم خراسانی است. با حمایت امرای سامانی کتب تاریخی و آثار گذشتگان و روایت های سینه به سینه ایران باستان به زبان دری گردآوری شد. هویت ملی ایران دوباره احیا و توسط حکومت های نیمه مستقل و گاه مستقل با محوریت سرزمین های خراسان و فرا رودان حمایت می شوند. بنابر این نظم و نثر هر دو دوشادوش هم رو به ترقی می گذارند.به علت غلبه روح ایران دوستی و نیاز به یک هویت مستقل به ویژه در خراسان آن روزگار داستان ها و روایات بسیاری در مورد ایران باستان فراهم آمد و سر انجام در سال ۳۴۶ ه.ق به دستور ابومنصور عبدالرزاق حاکم توس به صورت مجموعه ای مستقل به پارسی دری به نثر نگاشته شد و عنوان شاهنامه پیدا کرد. همین کتاب چند سال بعد مایه ی دقیقی در سرودن شاهنامه منظوم به دستور منصور ابن نوح سامانی می شود. ماجرای کشته شدن دقیقی پس از سرودن هزار بیت به دست غلامش را همه می داند. کتاب گشتاسب نامه لقب می گیرد و کار نا تمام دقیقی را فردوسی توسی همشهری اش با کوششی تمام و شگفت انگیز پی می گیرد و طی سی سال آن را به پایان می برد.
بسی رنج بردم در این سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
نمیرم که من پس از این زنده ام
که تخم سخن را پراکنده ام
هر آنکس که دارد هُش و رای و دین
پس از مرگ بر من کند آفرین
● روایت های پیرامون زندگی فردوسی مانند طمع با صله داشتن سلطان محمود و پس فرستادن آن و اینکه شاهنامه را به طمع صله طلا ۳۰ سال سروده است، درست است. آیا با توجه به شخصیتش، طبع او مانند دیگر شُعرای هم روزگازش مانند عنصری، عسجدی و فرخی بود یا تلاش های او صرف برای احیای حماسه و داستان های به جا مانده از ایران باستان و انتقالش به نسل ها بود؟
○ اگر شعر یک شاعر را قبول داشته باشیم که آینه تمام نمای شخصیت او است، چاره ای نداریم به سراغ اثر یا آثارش برویم و تصویرش را در آن ببینیم. تصویر فردوسی کاملاً در شاهنامه هویدا است. مردی که هزار سال با ما فاصله ی زمانی دارد را از متن نوشتارش آشکار سازیم. فردوسی در متن شاهنامه، مردی به غایت اخلاقی، بلند نظر، دارنده ی قلبی رقیق، ذوقی سلیم و طبعی حکیم است.
و چیزهای دیگری که در باره اش گفتند را بپذیریم از زبان فردی چون من بیرون بیایید، شنونده حق دارد به هزار و یک دلیل مرا یک فرد شخصیت پرست و متعصب لقب دهد! اما چه حاصل از اطاله ی کلام، نیازی به این کار نیست! آیا بهتر نیست به سراغ شاهنامه برویم و مستقیم از حال و روزش و از زبان خودش پی جو باشیم. من گوشه های از شاهنامه را برای قضاوت افکار او انتخاب کرده ام، با هم مرور می کنیم:
مکن بد که بینی به فرجام بد
ز بد گردد اندر جهان نام بد
نگیرد تو را دست جز نیکویی
گر از مرد دانا سخن بشنوی
هر آنکس اندیشه ی بد کند
به فرجام با تن خَود کند
اگر نیک باشی بماندت نام
به تخت کیی بُوی شادکام
و اگر بد کنی جز بدی ندروی
شبی در جهان شادمان نغنوی
یا در جایی دیگر می گوید؛
چه گفت آن سخنگوی با فر و هوش
چو خسرو شوی بندگی را بکوش
به یزدان هر آنکس که شد ناسپاس
به دلش هر آن سوی آید هراس
اگر داد دادن بُود کار تو
بیفزاید ای شاه مقدار تو
نگر تا نیازی به بیداد دست
نگردانی ایوان آباد پست
یا باز در جایی دیگر؛
ستم نامه ی عزل شاهان بود
چو دود دل بی گناهان بود
کسی که افکارش این است و اندیشه اش چنان با این کلمات بر کاغذ آمده نمی تواند آدم طماع و آرمندی باشد و به خاطر مال،صله و ثروت بیاید کل عمر و جوانی خودش را صرف نوشتن کند. اگر غیر از این باشد پس کی می خواست از ثمره ی زحماتش بهره ببرد!
پس طمع فردوسی برای صله گرفتن یک فرافکنی تاریخی و در حد افسانه و غرض شخصی است!
●در مقام قیاس شاهنامه با حماسه هایی مانند مهابهاراتا و ایلیاد و اودیسه یا حتا قدیمی تر گیلگمش در چه جایگاهی قرار دارد؟
○ قدمت سرایش شاهنامه از این آثار جوان تر است. ایلیاد و اودیسه به ۸۰۰ – ۷۰۰ پیش از میلاد مسیح تعلق دارند و حماسه های مهابهاراتا و گیلگمش نیز بسیار قدیمی تر هستند. برخی قدمت حماسه گیلگمش را دو هزار سال پیش از میلاد مسیح تخمین زده اند. آنان که ایلیاد و اودیسه هومر را خوانده اند می دانند که تمامی این دو حماسه در ده سال جنگ و گریز خلاصه می شود. آغاز و پایانشان هم در حد یک رمان غنایی پاورقی نویسان دهه ی سی و چهل کشورمان فراتر نمی رود!
ربودن شدن هلن توسط پاریس و لشکر کشی به تروا و جنگ ده ساله، البته این داستان این قدر سمبلیک و سورئال است که چندین دهه نظر دانشجویان را برای انتخاب پایان نامه ها در دوره های کارشناسی و دکترا جلب کرده است. نمی گویم موضوعی پیش ما افتاده ای است. هدف من پایین آوردن سطح ارزش ادبی این آثار نیست. می خواهم بگویم انگیزه های مطرح در آن حماسه ها از منظر فرهنگ ما پیش پا افتاده نسبت به شاهنامه است. دغدغه ی پهلوانان ما نجات یک سرزمین از تجاوز دشمن است، دفاع از حیثیت و ناموس یک ملت است حالا آنکه در این دو حماسه دغدغه ها انتقام شخصی است.
دیگر اینکه شخصیت های ایلیاد و اودیسه ایزدانی و الهه ها هستند و کنش های آنها غیر بشری و عادی نیست! و عین فیلم های تخیلی امروزی است. اما در شاهنامه همه ی افراد زندگی زمینی دارند. تک تک پهلوانان از گیو، گودرز توس تا کیخسرو، کی قباد و سیاووش همگی زندگی معمولی دارند. زندگانی عادی دارند. شاهان ما باید هم فره ایزدی داشته باشند یعنی هم خردمند و هم به نژاد و تخمه ی کیانیان باشند. دغدغه شان بسط عدالت و حرمت انسانی است. اعمال و کنش ما در شاهنامه بر مدار درستی، مردانگی، راستی و گذشت است.
خلاصه با شاهنامه به عنوان یک الگوی کاربردی می توان زندگی کرد و صفحه ای نیست که برای زندگی امروزتان نتوانید الگویی پیدا کنید.
اما در ایلیاد و اودیسه سر و کار مخاطب با الهه ها است و تمامی گره ها به دست آنان باز می شود. در شاهنامه روال غیر عادی چند مورد بیشتر نیست!
ماجرای پرورش زال به دست سیمرغ و التیام زخم های رستم باز توسط آتش زدن پر سیمرغ و …اما در آن دو حماسه ی یونانیان همه ی کارها بر مدار قدرت ماورای بشری و فرا واقعی ایزدانی مانند زئوس، آپولون، آرتیمیس، آفرودیته، هرمس، هلیوس و ... است حال آنکه در شاهنامه نیروی بشری بر اساس خردورزی حاکم است.
●در شاهنامه به جز دوره تاریخی اش که می شود با شاهان ساسانی مطابقتش داد، در دوره های دیگر همان اساطیر الاولینش می توان نامید. دوره ی پهلوانی و پیشدادی و کیانی خارج از واقعیت جلوه می کند، این موضوع از اعتبارش نمی کاهد؟
○ باید در هر رشته ای از تحقیقات دانش محور بایستی واقعیات هدف و مقصود قرار داد اگر خلاف این باشد سبب گمراهی است. گاهی تاریخ ملت ها با افسانه آمیخته می شود. علت آن هم روشن است، چون در دوره ی باستان خط و نگارش و کتابت رایج نبود و وقایع صرف در حافظه ی مردم نقش می بست و سینه به سینه به اخلاف می رسید. گاهی ضعف حافظه تقویت قوه ی تخیل و زمانی غیرت و تعصب قومیتی در نقل ماجراها، جنگ ها و واقعیت ها و قضایا تغییر شکل می داد و کم کم از شکل اصلی خود خارج و به هیات افسانه در می آمد. از طرفی طبع و علاقه مردم در مورد اشخاص قهرمان یا حوادث مهم تاریخ چنان بود که چاشنی افسانه به اصل ماجرا می چربید!
اگر از منظر یک مورخ به قضیه نگاه کنیم مایه تاسف است دخل و تصرف در اصل ماجراها، و اگر بخواهیم از منظر تاثیرات اجتماعی به این پدیده نگاه کنیم شاید بدون ضرر نیز جلوه کند و سبب تاثیرات مثبتی چون وحدت ملی ایرانیان نیز باشد.
اشتراک داشتن در یادگاری های یک جامعه گر چه آن یادگاری غیر واقعی و دگرگونه شده باشد، باعث هم گرایی و نزدیکی افراد یک جامعه باشد. کاری که شاهنامه در طی این هزار سال توانسته است، انجام دهد. ایرانیان معتقدند؛ پادشاهانی چون جمشید، فریدون، کیخسرو و کی قباد و پهلوانانی چون کاوه، کارن،گیو، گودرز و توس، رستم، اسفندیار و … در این خاک زیسته اند و حافظ جان و مال و عِرض،آبرو و ناموس اجدادشان در برابر دشمنان و انیرانی مانند افراسیاب و ضحاک بودند. هر جماعتی که کاوه، گیو، رستم، بیژن، ایرج و …امثالهم را از خود می داند ایرانی محسوب می شوند. این عاملی برای تقویت ملیت ما است. پس در این مورد نباید نگران غیر اصل بودن روایات عهد باستان با شکل اصلیش باشیم. باید دقت هم داشته باشیم که آن افسانه ها به آن شکل و به کیفیتی گفته شده و تاثیرش در نفوس مردم چقدر بوده است. آیا ممکن است کسی داستان ایرج که مظهر ایرانی بودن است بخواند و مهرش را دلش جای ندهد و نسبت به دشمنانش احساس بیزاری نکند؟
آیا قومی که خودش را بازمانده کی قباد و کیخسرو و حتی پادشاهان دوره تاریخی مانند اردشیر بابکان و انوشیروان و وزیر دانشمندی چون بزرگمهر بداند، احساس بزرگی نکند؟
آیا چنین قومی که در مقابل افراسیاب و ضحاک آنگونه ایستاد اگر تاریخ برایش تکرار شود تن به ذلت و خواری می دهد و آسوده می نشیند و دست به کاری نمی زد و برای نجات از زندگی ننگین کوشش نمی کند؟
نظرات